من متولد 1386/5/24 ام
مرداد امسال 14 سالم میشه
در نظر همه بچم
یخه بچه که هیچی نمیفهمه!
جدیدا احساساتم و از دست دادم بغض میکنم اما گریه نه... نه خوشحالی، نه ناراحتی، هیچ احساسی ندارم... .
همش یه چیز و از خودم میپرسم:
"که چی؟"
این سوال هر صبح و ظهر و شبمه... درس بخونم که چی؟ موفق بشم که چی؟ زندگی کنم که چی؟ بمیرم که چی؟ برم بهشت که چی؟ برم جهنم که چی؟ پولدار بشم که چی؟
همش "که چی" کل دنیام رو گرفته
هیچکس از بچگی بهم محبت نکرد! انگار اصلا وجود ندارم
نه قیافه دارم، نه اخلاق دارم، نه استعداد دارم، کلن هیچی ندارم! من هیچی تو این دنیا ندارم
یه دخترم توی یه خانواده سطح متوسط
مامان بابامم رابطشون خوبه و اوکیه اما انگار منو یه موجود میبینن که باید به خواستههاشون برسونمشون... انگار من زاده شدم تا به یه جایگاه خوب برسم تا اونا خوشبخت شن
خودمم که هیچی به درک! اصلا کی به من اهمیت میده؟!
از بچگی مثل یه مرده متحرک بودم
مامان بابام سر یه اتفاق بهم اعتماد ندارن و اون موقع منی که هفت سالم بود رو مقصر میدونستن
مگه بچه هفت ساله چی میدونه؟!
همش هدفم شده خودکشی
اما میگم خودم و بکشم که چی بشه؟
کی اهمیت میده؟
کیه که یه بارم که شده تو عمرم دوستم داشته باشه؟
ارزوم این بود که یه نفر دوستم داشته باشه... برای یه نفر مهم باشم
بدونم که هستم
اما من هیچم!
یه موجود اضافی که فقط دنیا رو تنگ کرده و به هیچ دردی نمیخوره
هوم؟
چیکار کنم؟
دلم خودکشی میخواد
میخوام از شرش این دنیا و آدماش خلاص شم اما گناه کبیرست!
انقد خانواده سختگیری دارم که نمیتونم باهاشون حرف بزنم و به جز تحقیر کردن من هیچ کار دیگهای بلد نیستن
من باید چیکار کنم؟
چجوری از شر این زندگی خلاص شم؟!